بلبل ز شوق غلغه در بوستان فکند | | آمد نسيم و نکهت گل در جهان فکند |
هم بيد سايه بر سر آب روان فکند | | هم باد نوبهار دل غنچه برگشاد |
در جان زار بلبل فريادخوان فکند | | شوق فروغ ظلمت گل باز آتشي |
رقصي بکرد و خرقه سوي باغبان فکند | | صوفي صفت شکوفه بر آواز عندليب |
آنعکس بين که بر گل و بر ارغوان فکند | | رنگ عذار ساقي و تاب شعاع مي |
تا خود که بند خامشيش بر زبان فکند | | حيران بماند سوسن آزاده ده زبان |
سرها به ذوق در قدمش ميتوان فکند | | تا سرو سرفراز تمول نمود باز |
چون چشم باز کرد و نظر در جهان فکند | | بر سر نهاد نرگس سرمست جام زر |
آشوب عيش در دل پير و جوان فکند | | باد بهار و مقدم نوروز و بوي گل |
ابرش هزار دانهي در در دهان فکند | | چون غنچه لب به مدح شهنشاه برگشاد |
خود را به بزم پادشه کامران فکند | | بهر نثار دامن زر بر گرفت گل |
تب لرزه بر طبيعت دريا و کان فکند | | سلطان جلال دين که به نانش به گاه جود |
در گردن سپهر و زمين و زمان فکند | | آنشاه شير حمله که امرش کمند حکم |
دولت کلاه شادي بر آسمان فکند | | بر تخت شاه تا کمر سلطنت ببست |
ترتيب ملک با خرد خرده دان فکند | | تدبير خود به دست سعادت حواله کرد |
تا چتر سايه بر سر اين خاکدان فکند | | ذرات خاک بر مه و خورشيد فخر کرد |
صيت نوال خسرو صاحبقران فکند | | امروز نام حاتم طي در زبان خلق |
هر در که بحر خاطر من بر کران فکند | | شاها بيمن مدحت تو شاهوار شد |
در ورطهي مذلت و عجز و هوان فکند | | هر کو نه خاکپاي تو شد دست نکبتش |
افلاک را ز هستي خود در گمان فکند | | شرح جلال قدر تو ميداد ناطقه |
او را چو بخت نيک بر اين آستان فکند | | از جور روزگار ننالد دگر عبيد |
لطف تواش به ساحل امن و امان فکند | | در موج خيز لجهي غم غرقه گشته بود |
طرح اساس دولت تو جاودان فکند | | جاويد باد مدت عمرت که روزگار |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}